گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل هفدهم
فصل هفدهم :پزشکی


I - کالبد شناسی و فیزیولوژی

علم در پزشکی نیز اثر می نهاد تکامل میکروسکوپ و دماسنج، پیشرفت شیمی و زیست شناسی، و، بیش از همه، توسعة کالبدشناسی و فیزیولوژی انسانی و حیوانی این دانش شفا بخش را گسترش می دادند. کالبدشناسی و فیزیولوژی را بیش از همه خود پزشکان توسعه دادند.
جووانی باتیستا مورگانیی، مانند بسیاری از همکارانش، گزارش بالینی بیمارانی را که به نزدش می آمدند یادداشت می کرد. در طول سالهای پزشکی و استادی خویش در دانشگاه پادوا، گزارش بالینی هفتصد بیمار را یادداشت کرد، و در هشتاد سالگی (1761) این یادداشتها را، به صورت هفتاد نامه، انتشار داد. مورگانیی این نامه ها را، که شالودة کالبدشناسی آسیب شناختی را پی افکندند، چنین نامیده بود: دربارة موضوع و علل بیماریها، آن گونه که کالبدشناسی دریافته است. مورگانیی در این نامه ها بلوک قلبی، آتروفی زردکبد، و سل کلیه را به زبان قدیمی شرح داده، ذات الریه را معلول انجماد و سفت شدن ریه ها دانسته، و دربارة قلب مطالب تازه ای بیان کرده است. سرویلیام آسلر دربارة نامه های مورگانیی چنین گفته است: «بخشی که از اتساع آئورت بحث می کند یکی از بهترین مباحثی است که تا کنون نوشته شده است، و درست تر از آنچه وی دربارة سینه درد می نویسد تا کنون نوشته نشده است.» پزشکی اکنون، روشنتر از گذشته، دریافته بود که هر بیماریی معلول بیماری یکی از اعضای بدن انسان است. بیمارستانها، برای آنکه به کالبدشناسی یاری کنند، کالبد افرادی را از همة طبقات اجتماع، حتی کالبد اشراف و روحانیان را، بدون برخورد به اعتراض کلیسا یا دولت، در دسترس مورگانیی و دستیاران وی می نهادند؛ و افراد بسیاری که می خواستند به دانش و پزشکی خدمت کنند وصیت می کردند که کالبد آنان را، پس از مرگ، به مورگانیی بسپارند. مورگانیی روی جانوران هم، بدون برخورد با مخالفت کلیسا یا دولت، آزمایشهایی انجام داد. وی تا



<487.jpg>
آنجلیکا کاوفمن: جووانی باتیستا مورگانیی (آرشیو بتمان)


نود سالگی از تدریس باز نایستاد. در 1764، که هشتاد و دو ساله بود، گفته اند: «چون مردان پنجاهساله نیرومند و دلزنده بود و بدون عینک کار می کرد.» شاگردانش با غرور وی را «بزرگترین کالبدشناس اروپا» می خواندند. در 1931، زادگاهش، فورلی، در میدانی که به نام اوست مجسمة وی را برپا ساخت.
شاگرد وی، آنتونیو سکارپا، در بیست سالگی استاد کالبدشناسی دانشگاه مودنا شد. در سی وشش سالگی (1783)، به استادی کالبدشناسی دانشگاه پاویا رسید و با همکاری ولتا و سپالانتسانی این دانشگاه را از پیشرفته ترین دانشگاههای اروپا ساخت. سکارپا، با بررسی ساختمان گوش، بینی، پا، و رگهای انسان، در سراسر اروپا نام آور شد. کتاب وی، ملاحظاتی دربارة بیماریهای اصلی چشم (1801)، چندین دهه متن استاندة بیماریهای چشم شناخته می شد. ویک – د/ آزیر، که یک سال جوانتر از سکارپا بود، با کالبدشکافی تطبیقی پرندگان، چهارپایان، و انسان، دانشپژوهان را با همانندی اندامهای انسان و جانوران آشنا کرد و جا و مقام واقعی انسان را در جهان زندگان روشن ساخت. او قبل از تکمیل اثر خویش، که در آن کالبدشناسی مغز را به اوج کمال خود در قرن هجدهم رسانده بود، در چهل و شش سالگی (1794) در گذشت.
در بریتانیای کبیر، برادران هانتر (متولد اسکاتلند) با کارشان در زمینة جراحی و کالبدشناسی به جنبش «روشنگری» اسکاتلند یاری کردند. ویلیام هانتر، با درسهای خویش، تدریس کالبدشناسی را در لندن دستخوش انقلاب ساخت؛ چرا که کوتاهی دست پزشکان از کالبد انسان و لاشة جانوران، کالبدشناسی را در این شهر از پیشرفت باز داشته بود. ویلیام، با کشف (1758) خاصیت جذب کنندگی مجاری لنفی، با اثر خویش، کالبدشناسی زهدان باردار (1774)، و با خوی و خلق پرجوش و خروشش که آن را ناشی از «تسلیم بی چون و چرای اجساد مردگان در برابر خود» می دانست، نام آور شد. وی در شصت و پنج سالگی (1783)، از ناتوانی بسیاری که هنگام تدریس بدو دست داده بود، درگذشت. ویلیام هانتر آثار بسیارش را دربارة کالبدشناسی به شهر گلاسگو بخشید، و این آثار هنوز در «موزة هانتر گلاسگو» نگهداری می شود.
جان هانتر ده سال پس از برادرش زاده شد و ده سال پس از او درگذشت. در بیست سالگی (1749)، دانش وی بدانجا رسید که توانست کلاسهای کالبدشناسی عملی برادرش را اداره کند. وی، هنگام همکاری با برادرش، جریان خون در جنین، انشعاب اعصاب بینی و اعصاب شامه، مجاری اشکی، و مجاری لنفی را کشف کرد. در بیست و هفت سالگی به دانشگاه آکسفرد پیوست، ولی چون زبانهای لاتینی و یونانی را بیجانتر از لاشة جانوران یافت، آنجا را ترک گفت و در ارتش به جراحی پرداخت. هنگام خدمت در ارتش، زخمهای گلوله را بررسی کرد و، پس از مرگ، نوشته ای کلاسیک در این باره به یادگار نهاد. پس از بازگشت به انگلستان،

رسیهای خویش را در زمینة کالبدشناسی و فیزیولوژی دنبال کرد. در 1767، در سانحه ای پایش آسیب دید و وتری که عضلات ساق پا را به پاشنه متصل می کند بریده شد؛ از بررسیهایی که بر روی خود، و آزمایشهایی که با سگ کرد، راههای موفقیت آمیزی برای جراحی کجی پا، و دیگر انحناها و بدشکلیهای مربوط به پا، پیدا کرد. میکروب سیفیلیس را، بدون توجه به عواقب کار، به خود تلقیح کرد، و برای آنکه «این بیماری را از نزدیک بررسی کند.» از درمان خویشتن خودداری کرد؛ سیفیلیس را به اشتباه با سوزاک یکی دانست. دریافت که دستگاه گوارش مار و سوسمار در زمستان، که جانور به خواب می رود، از کار بازمی ماند. وی در خانه اش، در برامتن، برای بررسیهای علمی قرقاول، کبک، وزغ، ماهی، غاز، خارپشت، کرم ابریشم، زنبور، عقاب، پلنگ، گاونر گردآورده بود. جان هانتر کالبد بیش از پانصد جانور، و اثر زهرهای گوناگون، را بررسی کرد و در 1780 اعتراف کرد که «چند هزار جانور را مسموم ساخته است.»
جان هانتر در 1785 در برابر رنلدز نشست تا تک چهره ای از وی بکشد، اما در آغاز نشان داد که در یک جا آرام نمی گیرد؛ سرجاشوارنلدز می خواست که آن جلسه را رها کند، ولی تصادفاً هانتر، بی آنکه حرکتی کند، در اندیشه ای عمیق فرو رفت، چندانکه هنرمند توانست طرحی از او کشد، که اکنون در «کالج شاهی جراحان» نگهداری می شود. جان، مانند برادرش، مردی تندخو و پرجوش و خروش بود. چون از سینه درد رنج می برد، گفت: «زندگی و مرگ من به دست فرومایه ای است که می خواهد مرا بیازارد و سربه سر من گذارد». در 1793، پس از آنکه با یکی از همکارانش درافتاد، از هوش رفت؛ و چند دقیقه بعد، وی را بیجان یافتند. کالبد وی را دردیر وستمینستر، در کنار آرامگاه بن جانسن، به خاک سپردند. «انجمن جراحان»، به کمک مالی دولت، 13000 نمونه ای را که جان هانتر گردآورده بودخریداری کرد. این نمونه ها را در 1836 در «موزة هانتر لندن» جای دادند. «خطابة هانتر»، که هنگام تدفین وی ایراد شد، همه ساله در جهان انگلیسی زبان پزشکی به یاد او ایراد می شود.
آلبرشت فون هالر برجسته ترین فیزیولوژیست این روزگار است. در جوانی، هنگامی که شعر می سرود، با وی آشنا شده ایم. وی، در آخرین سالهای عمر، با تدوین مبانی فیزیولوژی بدن انسان، که در فاصلة سالهای 1757 تا 1766 در هشت جلد انتشار یافت، برجسته ترین فیزیولوژیست زمان شناخته شد. هالر در این اثر، گذشته از آنکه معلومات روزگار خویش را از کالبدشناسی و فیزیولوژی انسان گردآورده است، اکتشافات خویش را دربارة نقش صفرا در هضم چربی و جنبش و انقباض مستقل ماهیچه از سلسله اعصاب، و حتی هنگام جدایی از بدن، بتفصیل شرح داده است. دیدرو از این اکتشافات، و آزمایشهای دیگر هالر، نتیجه گرفت: «هر گاه در اندامهای جدا از تن جدا وجود دارد، پس روح کجاست؟ وحدت تجزیه ناپذیری روح چه می شود؟» و از این روی، این شواهد استدلال می کرد که فرایندهای فیزیولوژیک تماماً


<489.jpg>
ابرلاین: آلبرشت فون هالر. (آرشیو بتمان)


مکانیکی هستند. هالر با وی همعقیده نبود و می گفت جنبش ماهیچه مرهون جانی است که در مواد بیجان وجود ندارد، و با فلسفه ای مکانیکی منافات دارد. وی پس از بررسیهای بیشتر، ثابت کرد که «استخوانبندی چهارپایان اساساً چون استخوانبندی پرندگان است»، «ساخت استخوانبندی انسان تفاوتی با استخوانبندی چهارپایان ندارد.» در1755، وی دریافت که تصلب شریان معلول تجمع چربی در جدار رگهاست. سرویلیام فاستر گفته است: «چون کتاب هالر را می گشاییم احساس می کنیم که به روزگار نو می رسیم.»
پژوهشهای دیگر نیز نظریة مکانیکی را تقویت می کردند. رابرت ویت نشان داد (1751) که واکنشهای غیر ارادی باید به بخش کوچکی از نخاع مربوط باشند. پریستلی، لاووازیه، لاپلاس، و لاگرانژ ثابت کرده بودند که تنفس، مانند احتراق، فعل و انفعالی شیمیایی است. آزمایشهای رئومور ثابت کردند (1752) که گوارش نتیجة فعل و انفعال شیمیایی ترشحات معده است؛ سپالانتسانی نیز ثابت کرد (1782) که ترشحات معده، حتی در خارج از بدن انسان، غذا را هضم می کنند؛ و جان هانتر دریافت که ترشحات معده، پس از مرگ، دیوارة خود معده را هضم می کنند.
سپالانتسانی از برجسته ترین فیزیولوژیستهای قرن هجدهم است. قبلا با اندیشه های وی دربارة پیدایش خلق الساعه آشنا شده ایم. دلبستگی وی به بررسی دستگاه گوارشی حدی نداشت. با تحریک خود به استفراغ، و بافرو بلعیدن کیسه و لوله و دفع آنها، به آزمایش بر روی خود می پرداخت. وی نقش بزاق را در گوارش شناخت؛ و نخستین کسی است که دریافت قلب، با انقباض خود، خون را به رگهای مویین می راند. او ثابت کرد که تعرق با تنفس یکسان نیست، ولی تا اندازه ای می تواند کار تنفس را انجام دهد. با آنکه یک رئیس دیر بود، کارشناس گشنگیری شد. دریافت که چون آلت تناسلی وزغ نری را با موم بپوشانند، نمی تواند وزغ ماده را بارور سازد، ولی چون نطفة وزغ نر را در مجاورت تخم وزغ ماده نهاد، دریافت که تخم وزغ ماده بارور شده است. وی با تزریق نطفة سگ نر در زهدان سگ ماده موفق به گشنگیری مصنوعی پستانداران شد. قرن بیستم سرانجام دامنه و ارزش آزمایشهای خستگی ناپذیر وی را دریافت و او را یکی از بزرگان قلمرو مقدس علم شناخت.